مقاله – اثربخشی آموزش راهبردهای نظمجویی فرآیندی هیجان بر پریشانی روانشناختی و ناگویی هیجانی بیماران …
تامپسون (۱۹۹۴) نظمجویی هیجان را چنین تعریف میکند: ” نظمجویی هیجان در برگیرندهی فرآیندهای درونی و بیرونی است که مسئول نظارت، ارزیابی و تعدیل واکنشهای هیجانی، به خصوص اشکال شدید و زودگذر برای نیل به اهداف فردی هستند”. این تعریف دربرگیرندهی چندین مشخصهی فرآیند نظمجویی هیجان است. اول اینکه همسو با گفتهی مسترز (۱۹۹۱) نظمجویی هیجان میتواند به ابقا و تقویت برانگیختگی هیجانی و همچنین بازداری یا آرامسازی آن منجر شود. اغلب نظریهپردازان اعتقاد دارند در فرهنگهایی که بازداری، هیجان را نظمجویی میکند، مهارتهای نظمجویی هیجان منجر به فرونشینی برانگیختگی هیجانی میشوند؛ اما حتی در فرهنگهایی که این چنین القا میکنند، راهبردهای مدیریت هیجان اغلب به ابقا و تقویت برانگیختگی هیجانی منجر میشوند، مانند زمانی که افراد برای خودشان احساس تاسف میکنند، یا زمانی که بزرگسالان دربارهی احساسات گناه، خشم یا شرم در پاسخ به بیعدالتی اجتماعی نشخوار میکنند. دوم اینکه نظمجویی هیجان نهتنها راهبردهای خود مدیریتی اکتسابی را شامل میشود، بلکه تنوعی از تاثیرات بیرونی را به وسیلهی نوع هیجانی که نظمجویی میشود، در بر میگیرد. علت این امر آن است که میزان قابل توجه فرآیند نظمجویی هیجان از طریق مداخلههای دیگران رخ میدهد. برای مثال در نوزادی، مراقبان کوشش قابل ملاحظهای برای نظارت، تفسیر و تعدیل حالتهای انگیختگی نوباوگان اختصاص میدهند؛ به بیان دیگر، هیجانهای آنها را نظمجویی میکنند. همزمان با رشد فرزندان، والدین از مداخلههای مستقیم و غیر مستقیم استفاده میکنند. والدین این عمل را هم برای بهزیستی روانشناختی کودک و هم برای اجتماعی کردن رفتار هیجانی انجام میدهند، طوری که با انتظارات مرتبط با احساسات و تجلی آنها منطبق باشند (سارنی، به نقل از تامپسون، ۱۹۹۴).
علاوه بر این، روابط والد-فرزند و دیگر وابستگیهای اجتماعی معنادار بر مطالبههای نظمجویی هیجان و کارایی راهبردهای مدیریت انگیختگی که کودکان در سایهی این ارتباطات فرا میگیرند، اثر میگذارد. افراد در بزرگسالی و در شرایط ناکام کننده، با همدلی یا با استفاده از حس شوخی تلاش میکنند تا مکررا هیجانهای دیگران را نظمجویی کنند؛ بنابراین، رشد مهارتها مستلزم مدیریت هیجان خود فرد است که در بافت اجتماعی رخ میدهد و به طور معناداری مدیریت انگیختگی کودکان را از طریق تاثیرات نظمجویی کنندهی بیرونی شکل میدهد. سوم اینکه اگر چه نظمجویی هیجان در برخی مواقع هیجان گسستهی تجربه شده توسط فرد را تحت تاثیر قرار میدهد (برای مثال، برانگیختگی گناه و شرم به جای جشم، هنگام اتهام ناعادلانه)، به احتمال زیاد این فرایند اشکال زودگذر و شدید آن هیجان را تحت تاثیر قرار میدهد؛ به عبارت دیگر، جنبههای مدیریت هیجان، شدت هیجان تجربه شده را کاهش میدهد یا تقویت میکند؛ آغاز یا بهبود آن را به تاخیر میاندازد یا سرعت میبخشد، دوام آن را محدود یا تقویت میکند؛ میزان یا تغییر پذیری هیجان را کاهش یا افزایش داده و سایر اشکال کمی پاسخ هیجانی را تحت تاثیر قرار میدهد. در نهایت اینکه نظمجویی هیجان باید از نظر عملکرد مرتبط باشد، طوریکه در مسیر اهداف نظمجویی برای موقعیت ویژهای باشد. این اهداف ممکن است گوناگون و متغیر باشند و آنها چیزی بیش از ابقا سادهی خلق مثبت در خود یا دیگری است (تامپسون، ۱۹۹۴)، ارائه و توسعهی تعریف جامع و واضحی دربارهی این پدیده نیازمند کوشش بیشتری از سوی پژوهشگران است.
نظمجویی هیجان بیشتر در دو چهارچوب بررسی میشود: ۱) راهبردهای نظمجویی هیجان قبل از بروز حادثه (پیش از هیجان یا در آغاز بروز آن فعال میشود و از بروز هیجانهای شدید پیشگیری میکند) و ۲) راهبردهایی که پس از بروز حادثه یا پس از پیدایی هیجان فعال میشوند (این راهبردها نمیتوانند از ایجاد هیجانهای شدید پیشگیری کنند). راهبردهای نظمجویی هیجان که پیش از رخداد حادثه فعال میشوند باعث تعبیر و تفسیر موقعیت به نحوی میشوند که پاسخهای هیجانی با آن موقعیت را کاهش میدهند این فرآیند ارزیابی مجدد نامیده میشود. از سوی دیگر، راهبردهای دیگری که سرکوب هیجان نامیده میشوند، نه تنها تجربهی هیجانی را کاهش نمیدهند بلکه این فرآیند میتواند بر روی کارایی شناختی و خلقی افراد تاثیر بگذارد و عامل بوجود آورندهی و مزمن اختلالات عاطفی میشوند (نوماس، ۲۰۱۲).
فرد دچار بینظمی هیجان یا قادر به کنترل رفتارهای خودش است (همانطوری که دیگران باور داشته و انتظار دارند) اما این کار را نمیکند و بنابراین ناسازگار است یا قادر به کنترل هیجانهای خودش نیست. وقتی فرد در صدد برآورده کردن انتظاراتی بر میآید که خارج از حد توانمندیهایش است، ممکن است دچار احساس شکست و شرمساری شود و نتیجه بگیرد که زجر کشیدن یا مردن سزاوار اوست (کوئرنر و دیمف، ۲۰۰۷). به این دلیل که هیجانها فرآیندهای چند بعدی هستند، نظمجویی هیجان شامل تغییر طول دوره یا شدت فرآیندهای رفتاری، تجربی و یا جسمانی آن است (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). به اعتقاد گروس (۱۹۹۹) تفاوت بین آنچه به واسطهی گرایشات پاسخدهی تجویز میگردد و رفتاری که نهایتا از ما سر میزند، نشان میدهد که ما دائما پاسخهای هیجانی خود را تنظیم میکنیم. تامپسون (۱۹۹۴) تعریفی از نظمجویی هیجانی ارائه داده است که به طور گسترده در متون مورد استفاده قرار گرفته است: نظمجویی هیجانی شامل فرآیندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنشهای هیجانی، بویژه خصیصههای شدید و زودگذر آن به منظور نیل به اهداف فردی است (به نقل از آبوت، ۲۰۰۵). نظمجویی یعنی تغییر خصوصیات هیجانات خاص، شاید تغییر در پویاییهای یک هیجان مانند کاهش یا افزایش شدت، محدود کردن یا گسترش حوزهی آن کند کردن یا شتاب بخشیدن به زمان برانگیختگی و زمان بهبودی و طولانی کردن یا کوتاه ساختن زمان استمرار هیجان (تامپسون، ۱۹۹۹؛ به نف=قل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
گروس و تامپسون (۲۰۰۷) هیجان را مجموعهای از حالتهای حادی که در پاسخ به محرکهای خاص رخ میدهند، مینامیدند. با استناد به این گفته، میتوان فرض نمود که افراد دچار اختلالات خلقی، هیجانهای ناخواسته را تشدید کرده و روی تجربهی این هیجان پافشاری میکنند (درواقع راهبردهای نظمجویی هیجان غیر موثر را بهکار میبرند) و برای مدت مدیدی از راهبردهای غیر انطباقی برای ادارهی عواطفی که با خلق منفی آنها مرتبط است استفاده کردهاند. در پژوهش منین و همکاران (۲۰۰۸) نشان داده شده که افراد دچار اختلالات خلقی، در نحوهی برخورد با هیجانهایشان با افراد دیگر تفاوت دارند، از جمله در درک هیجانها، واکنشهای منفیتر به تجربهی هیجانی، دشواری بیشتر در اصلاح هیجانهای منفی بیش از کنترل آن. اختلالات خلقی با تجارب هیجانی منفی و شدید تشخیص داده میشود که شامل نظمجویی فزایندهی هیجانهای منفی و نظمجویی کاهندهی هیجانهای مثبت است (مثلا افراد افسرده در توانایی نظمجویی فزایندهی هیجانهای مثبت نقص دارند). بر همین اساس، پژوهشهای اولیه در رابطه با نظمجویی هیجان، چشم انداز جدیدی در درمان اضطراب، افسردگی و اختلالات خلقی ارائه میدهد (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
مدلهای نظمجویی هیجان
پژوهش در مورد نظمجویی هیجان منجر به ظهور رویکردهایی در زمینهی وحدت یا جدایی دو پدیدهی هیجان و نظمجویی هیجان شده است. گروهی عنوان میکنند که هیجان به طور ذاتی نظمدهنده است و اینکه این دو مفهوم نمیتوانند مجزا شوند (برای مثال، استنسبری و گانر، ۱۹۹۴؛ به نقل از کول، مارتین و دنیس، ۲۰۰۴)، گروهی دیگر ادعا میکنند که این اصطلاح به طور ضمنی به دو پدیده اشاره دارد- یکی در بر گیرندهی فرآیندهای مرتبط با تولید هیجان است و دیگری شامل مجموعهی گستردهای از فرآیندهایی است که به دنبال هیجان فراخوانده شده، ظاهر میشود و درگیر مدیریت یا سوء مدیریت هیجان تولید شده میگردند. بنیانگذار این مدل دو عاملی، پژوهش کول و همکاران (۲۰۰۴) است که در آن رویکردهای پژوهشی تشویق به اتخاذ این موضع شدهاند که در ابتدا هیجان تولید شده را در نظر گرفته و سپس به این موضوع بپردازند که چگونه فرآیند نظمجویی منجر به تغییر حالت هیجانی فراخوانده شده میشود. یکی از فزضهای آنها در مورد مجزا بودن این دو سازه این است که هیجانها بسته به اینکه چگونه نظمجویی میشوند دارای تاثیرات مختلف هستند. در واکنش به این پژوهش، کمپوس، فرانکل و کمرز (۲۰۰۴) رویکرد واحدی را به هیجان و نظمجویی هیجان اتخاذ کردهاند. در اینجا هدف ارائهی دلایل آنها در تبیین چگونگی واحد بودن این دو پدیده نیست؛ به طور خلاصه آنها معتقدند که به نظر میرسد در دنیای واقعی فرآیندهای زیربنایی هیجان و نظمجویی هیجان یکسان است، در واقع پدیدههای واحدی هیجانها را تولید میکنند و همین فرآیندها توجیه کنندهی تنوع تجلی و ابراز هیجان هستند.
در نظمجویی هیجان چه چیزی نظمجویی میشود؟
شاید اساسیترین معما در تعریف نظمجویی هیجان با این مساله سر و کار دارد که هنگام مدیریت هیجان چه چیزی نظمجویی میشود. به دلیل اینکه هیجان پدیدهای چندوجهی است (شامل برانگیختگی فیزیولوژیکی، کنشوری عصبشناختی، ارزیابی شناختی، فرآیندهای توجهی و تمایلات پاسخدهی)، راههای گوناگونی برای مدیریت هیجانها وجود دارد.
ملاحظهی این راهحلها نشان میدهند که اصطلاح نظمجویی هیجان به پدیدهی واحدی اشاره ندارد، بلکه این پدیده تحت عنوان مفهوم گستردهای است که حوزههایی از فرایندهای به نسبت مرتبط را شامل میشود (تامپسون، ۱۹۹۴). در نقطهی ثقل این فرآیندها، سازماندهی سیستم عصبی قرار دارد که درگیر نظمجویی برانگیختگی هیجانی از طریق فعل و انفعالات درونی و بیرونی است. ظرفیتهای نظمجویی هیجان و خود مدیریتی، بخشی بر پایهی مولفهای عصبی-فیزیولوژیکی استوادند که در طول سال اول ظهور میکنند و مبنایی برای اشکال پیچیدهتر مدیریت هیجانی در سالهای بعد فراهم مینمایند. در واقع، فرآیندهای عصبی-فیزیولوژیکی زیرساخت انگیختگی هیجانی و مدیریتی، بخشی است از آنچه که نظمجویی میشود. مدیریت دروندادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، روش دیگری است که هیجان از طریق آن میتواند نظمجویی شود. فرآیندهای توجهی از همان اوایل زندگی، عهدهدار کارکردی برای نظمجویی هیجان هستند؛ به این صورت که در برخی از موقعیتها، تمرکز توجه و دروندادهای اطلاعاتی که موقعیت هیجانی فرد را تحت تاثیر قرار میدهند، نظمجویی میشوند. در این روش، به جای محدود کردن دروندادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، افراد از طریق تغییر تفسیر یا تحلیل این اطلاعات، هیجانهای خود را نظمجویی میکنند (تامپسون، ۱۹۹۴).
پاسخ دیگر به این سوال که چه چیزی نظمجویی میشود، این است که افراد معمولا رمزگردانی نشانههای درونی انگیختگی هیجانی را هنگام نظمجویی هیجان، مدیریت میکنند؛ به عبارت دیگر، برانگیختگی هیجانی نهتنها از طریق تفسیر چرخههای برانگیزانندهی هیجان، بلکه از طریق تفسیر شاخصهای درونی انگیختگی هیجان مانند ضربان سریع قلب، افزایش میزان تنفس (تنفس منقطع و کوتاه)، عرق کردن و دیگر ملازمات انگیختگی هیجان نیز مدیریت میشود. نظمجویی هیجان از طریق تسهیل دسترسی فرد به منابع مقابلهای نیز رخ میدهد، در این صورت، میزان دسترسی پذیری حمایت بیرونی برای مدیریت انگیختگی هیجان، چیزی است که نظمجویی میشود. پاسخ دیگر به این سوال این است که نظمجویی هیجان معمولا در بر گیزندهی پیشبینی و کنترل ملازمات هیجانی در موقعیتهایی است که افراد معمولا با آنها مواجه میشوند؛ یعنی تجربهی هیجانی همانطور کنترل میشود که فرد رویدادهای زندگی دارای مطالبههای هیجانی کنترلپذیر را انتخاب میکند و میآفریند. همانند دیگر سبکهای مدیریت هیجان، نظمجویی مطالبههای هیجانی موقعیتهای خانوادگی، روشی است که ئالدین از بیرون تجربهی هیجانی فرزندان را مدیریت میکنند (تامپسون، ۱۹۹۴).
به طور مختصر، مسیرهای رشدی گوناگونی برای نظمجویی هیجان وجود دارند که از کوشش عوامل خارجی به منظور مدیریت هیجانهای کودکان و گنجایش رشدی کودک برای خودنظمجویی نشات گرفتهاند. اینها بر پایههای عصبی-فیزیولوژیکی برای نظمجویی انگیختگی، کنترل فرآیندهای توجهی، تحلیلهای جایگزین برای موقعیتهای از نظر هیجانی برانگیزاننده، تغییر رمزگردانی محرکهای هیجانی درونی، افزایش دسترسی به منابع مقابلهای، نظمجویی مطالبههای هیجانی موقعیتهای خانوادگی و انتخاب سبکهای انطباقی برای تجلی هیجان مبتنی هستند. هر یک از این مسیرها پاسخهای متفاوتی برای پاسخ به این سوال که “چه چیزی نظمجویی میشود؟” فراهم میکنند. بنابراین، نظمجویی موثر هیجان میتواند هر یک از این فرآیندها را به صورت مجزا با ترکیبی از هم در بر گیرد (تامپسون، ۱۹۹۴).
تفاوتهای فردی در نظمجویی هیجان
به دلیل اینکه نظمجویی هیجان در بر گیرندهی فرآیندهای رشدی نامتجانس است، احتمالا تفاوتهای فردی در نظمجویی هیجان به جای محور واحد، در طول ابعاد چندگانه رخ میدهد. برای مثال، احتمالا افراد در دانش خود دربارهی نیاز به نظمجویی هیجان در موقعیتهای خاص، در آگاهیشان دربارهی راهبردهای جایگزین؛ در انعطافپذیری در به کار بستن راهبردهای نظمجویی مختلف و دیگر مولفهای کنترل هیجان متفاوت هستند. اینکه چرا افراد باید در تمام جنبههای نظمجویی هیجان یا در همهی موقعیتها نقص نشان دهند، نیازی به دلیل ندارد؛ ممکن است الگوهای فردی مهارت، دشواری و جبران حکمفرما باشند. آنچه که نیاز به تعریف روشن دارد، نظمجویی بهنهی هیجان است. نظمجویی بهینهی هیجان میتواند برای اهداف بالینی یا پژوهشی به عنوام یک فرآیند یا برونداد تعریف شود. بسیاری از صورتبندیهای نظمجویی هیجان به نظمجویی بهینه از جنبهی بروندادهای آن مینگرند؛ فرد توان آن را دارد که هیجانها را تحت کنترل مطلوب درآورد تا از این طریق فرصتی برای رابطهی بینفردی و معاشرتپذیر، پیش قدم شدن برای روابط اجتماعی در وقت مناسب، همدلی نسبت به دیگران، جراتمندی هنگام نیاز و یا سایر نشانههای عملکرد موفق فراهم آورد. اعتقاد بر این است که نظمجویی موثر هیجان ترکیبی از این رفتارها باشد و نشانههای “نارسایی در نظمجوییگری هیجان” معمولا در غیاب این تواناییها ظاهر میشوند؛ اما اط سوی دیگر، نظمجویی بهینهی هیجان میتواند به عنوان یک فرآیند در نظر گرفته شود: بهکارگیری راهبردهایی که منجر به بازارزیابی سریع و انعطافپذیر موقعیتهای برانگیزانندهی هیجان، دسترسی به طیف وسیع هیجانها و جهتیابی مطلوب هدف میشوند. در این خصوص، نظمجویی هیجان از جنبههای کیفیت هیجانی صرف نظر از سایر نتایج رفتاری آن تعریف میشود. باید به خاطر داشته باشیم که نظمجویی بهینهی هیجان برای افراد مختلف، در موقعیتهای مختلف و با هدفهای مختلف متغیر است (تامپسون، ۱۹۹۴).
دیویدسون (۱۹۹۸؛ به نقل از آمستاتر، ۲۰۰۸ نشان داده است که یک فرد ممکن است تحمل کمی برای بیان خشم داشته باشد و آن را ابراز نماید درحالی که فرد دیگری ممکن است خشم بالایی را در خود گزارش دهد، [۳۴۳]اما تغییری در حالات فیزیولوژیکی وی ایجاد نشود. همچنین وی بیان کرد که افراد در برخی اجزای خاص از هیجانات مانند آستانهی برانگیختگی هیجانی، دامنهی پاسخهای هیجانی، مدت زمان لازم برای رسیدن به اوج و بازگشت به حالت عادی با یکدیگر تفاوت دارند. این موارد زمانسنج عاطفی[۳۴۴] را که مختص به هر فرد است، تشکیل میدهد. عامل دیگری که افراد در آن تفاوت دارند پذیرش هیجانی است که به معنای قضاوتی است که افراد دربارهی هیجانات خود دارند که ممکن است از نظر خود فرد مناسب، افراطی، غیر قابل قبول، غیر قابل تحمل، قابل فهم یا بیمعنی باشد.
رویکردهای مداخله در مشکلات هیجانی از طریق آموزش نظمجویی هیجان
در بسیاری از موارد، رواندرمانگران با مراجعینی سروکار دارند که دچار انواع مشکلات هیجانی و خلقی هستند؛ بنابراین به طور مستقیم به مداخله در مشکلات میپردازند و یا به طور غیر مستقیم برای تسهیل امر درمان، مجبور به کار روی این مشکلات و بر طرف ساختن آن هستند. بدین منظور روشها و مداخلههایی را به کار میبرند تا بیشترین نتیجه را دریافت کنند. از جملهی این شیوههای درمانی میتوان به درمان متمرکز بر هیجان (EFT)، دلبستگی درمانی، درمان بینشمدار، رفتار درمانی دیالکتیک، درمان شناختی-رفتاری(CBT)، تکنیکها و آموزش مدیریت خشم اشاره کرد (آبوت، ۲۰۰۵)، اما واقعیت این است که هستهی مرکزی این رویکردهای رواندرمانی همان مهارت تحمل ناراحتی و راهبردهای نظمجویی هیجان است (بیوریگارد، لاوسکیو و بورگوین، ۲۰۰۱).
در دهههای اخیر، پیشرفت قابل ملاحظهای در درمان اختلالات هیجانی و خلقی بدست آمده است. در نتیجهی این پیشرفتها الگوهای فکری و رفتاری ناسازگار، به عنوان ویژگیهای اصلی اختلالات هیجانی و یکی از اهداف مهم درمانی شناخته شدهاند (کمپل-سیلس و بارلو، ۲۰۰۷). مشاهدات تجربی مربوط به درمان رفتاری و شناختی از این عقیده حمایت کردهاند که تغییر دادن عقاید منفی و رفتار حاصل از آن منجر به تغییر اختلالات خلقی شده است (چامبلس و همکاران، ۱۹۹۸؛ به نقل از صالحی، ۱۳۹۰)؛ اما علیرغم پیشرفتهای انجامشده در درمان اختلالات هیجانی، هنوز هم امکان پیشرفت در این حیطه وجود دارد (ناتان و گورمن، ۲۰۰۳؛ به نقل از صالحی، ۱۳۹۰). یکی از کاستیهای مدل درمان شناختی-رفتاری، گرایش آن جهت کاهش هیجان منفی از طریق کاهش افکار و رفتار همراه با هیجان است.
گروس و تامپسون (۲۰۰۷)، هیجان را مجموعهای از از حالتهای حادی که در پاسخ به محرکهای خاص رخ میدهند، نامیدند. با استناد به این گفته، میتوان فرض کرد که افراد دچار اختلالات خلقی، هیجانهای ناخواسته را تشدید کرده و روی تجربهی این هیجانها پافشاری میکنند (در واقه نظمجویی هیجان غیر موثر را به کار میبرند). میتوان فرض کرد که افراد دچار اختلالات هیجانی، برای مدت مدیدی از راهبردهای غیرانطباقی برای ادارهی عواطفی که خلق منفی آنان مربوط است، استفاده کردهاند. مطالعات اخیر نیز نشان دادهاند که افراد دچار اختلالات خلقی و هیجانی، در نحوهی برخورد با هیجانهایشان با یکدیگر تفاوت دارند؛ از جمله در درک هیجانها، واکنشهای منفیتر به تجربهی هیجانی و دشواری بیشتر در اصلاح هیجانهای منفی بیش از کنترل آن (منین، هیمبرگ، تورک و فرسکو، ۲۰۰۵؛ به نقل از صالحی، ۱۳۹۰).
اختلالات خلقی و هیجانی با تجارب هیجانی منفی و شدید تشخیص داده میشوند که شامل نظمجویی فزایندهی هیجانهای منفی و نظمجویی کاهندهی هیجانای مثبت است. بر این اساس، پژوهشهای اولیه روی نظمجویی هیجان، چشماداز جدیدی در درمان اختلالات خلقی و هیجانی ارائه میدهد. به ویژه در این پژوهشها، سعی شده است در دومینوی درمان مشکلات هیجانی، حلقههای خالی شناسایی و تکمیل گردد (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). هیچکدام از اشکال نظمجویی هیجان (مانند نظمجویی اتوماتیک، هشیار، درونی و آموخنه شده) از نظر رواندرمانی اختلالات خلقی و هیجانی جداشدنی نیستند. شواهد اخیر نشان میدهند که نظمجویی غیر موثر هیجان بخشی از زنجیرهی علل اختلالات خلقی است و بسیاری از ویژگیهای اختلالات خلقی و هیجانی در واقع تلاش های ناسازگارانهای هستند که برای نظمجویی هیجانهای ناخواسته انجام میشوند (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). رویکردهای متفاوتی در آموزش نظمجویی هیجان مطرح شده است که در اینجا به معرفی مدل نظمجویی هیجان گروس که در مدل درمانی پژوهش فعلی مورد استفاده قرار گرفته است، پرداخته میشود.
تصویر ۳-۲٫ پنج خانواده از فرآیندهای نظمجویی فرآیندی هیجان مطابق با کیفیت تولید هیجان (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷)
اصلاح راهبردهای نظمجویی هیجان از طریق مدل گروس
گروس (۲۰۰۲) بر اساس مدل کیفیت تولید هیجان، مدل فرآیند نظمجویی هیجان را ارائه کرد. مدل اولیه شامل پنج مرحله (شروع، موقعیت، توجه، ارزیابی و پاسخ) است. به اعتقاد گروس هر مرحله از فرآیند تولید هیجان، یک هدف نظمجویی بالقوه دارد و مهارتهای نظمجویی کنندهی هیجان میتوانند در نقاط مختلف این فرآیند اعمال شوند (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
گروس بر اساس مدل اولیه، مدل فرآیند نظمجویی هیجان را طراحی کرد (تصویر ۲) و پنج نقطه از مراحل تولید هیجان را مشخص کرد که هر نقطه، محل اعمال یک خانواده از فرآیندهای نظمجویی هیجان است. مطابق با شکل در شروع یک هیجان یا انتخاب موقعیت عواملی وجود دارد که فذد را در موقعیت برانگیختگی هیجانی قرار میدهد و یا او را از آن موقعیت دور میکند (اجتناب). در مرحلهی دوم (موقعیت) از طریق اصلاح موقعیت میتوان در فرآیند تولید هیجان تغییراتی ایجاد کرد. در این مرحله، یکی از راهبردهای نظمجویی کنندهی هیجان، خود-اظهاری است. در مرحلهی سوم (توجه) یکی از راههای ایجاد تغییر و نظمجویی هیجان، تغییر جهت و یا گسترش توجه میباشد. سه شیوهی گسترش توجه شامل حواسپرتی، تمرکز و نشخوار فکری است (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). از بین این فنون، حواسپرتی یکی از فنون فراشناختی نظمجویی کنندهی هیجان به حساب میاید (پاپاجورجیو و ولز، ۲۰۰۴؛ ترجمهی یوسفی، بهرامی و برکتین، ۱۳۸۶). فرد با تمرکز، توجه خود را تماما روی موقعیت یا جنبهی خاصی از آن تشدید میکند و نشخوار فکری شامل تمرکز توجه روی احساسات و پیامدهای آن است. در چهارمین مرحله از مراحل تولید هیجان (ارزیابی)، ایجاد تغییرات شناختی، وطیفهی نظمجویی بخشی در این مرحله است و یکی از راهبردهای آن، باز ارزیابی شناختی است (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). آخرین مرحله از تولید هیجان، مرحلهی پاسخدهی است و تعدیل پاسخ آخرین بخش از فرآیند نظمجویی کنندهی هیجان را تشکیل میدهد.
در مدل کیفیت هیجان (تصویر ۲)، پنج نقطه از فرآیند نظمجویی هیجان وجود دارد که پنج خانواده از فرآیندهای نظمجویی هیجان را معرفی میکنند: انتخاب موقعیت، اصلاح موقعیت، گسترش توجه، تغییر شناختی و تعدیل پاسخ. این پنج خانواده به وسیلهی نقاط مختلف فرآیند تولید هیجان از همدیگر متمایز شدهاند. این خانوادهها به منزلهی مجموعههایی از فرآیندها هستند. به چهار خانوادهی اول از نظمجویی هیجان “پیشایند محور” گفته میشود چرا که آنها قبل از اینکه ارزیابیها منجر به برانگیختگی و اوج گرفتن تمایلات پاسخدهی شوند، رخ میدهند. در مقابل این چهار خانواده، نظمجویی هیجان “پاسخمحور” قرار دارد که مربوط به آخرین مرحلهی نظمجویی هیجان است. این دسته از راهبردها بعد از اینکه پاسخها تولید شدند رخ میدهد (گروس و موناز، ۱۹۹۵).
بنابراین، مدل فرآیند نظمجویی هیجان گروس شامل پنج مرحله بوده و هر مرحله شامل یکسری راهبردهای سازگار و یکسری راهبردهای ناسازگار است. به ویژه افراد دچار مشکلات هیجانی بیشتر از راهبردهای ناسازگار استفاده میکنند (مانند نشخوار فکری، نگرانی، اجتناب و …). لازمهی مداخله در مشکلات هیجانی، اصلاح یا حذف راهبردهای ناسازگار و آموزش راهبردهای ناسازگارانه است. مراحل اصلاح راهبردهای نظمجویی هیجان از طریق مدل گروس شامل پنج مرحله است.
مرحله اول: انتخاب موقعیت
اولین مرحله از فرآیند نظمجویی هیجان گروس، انتخاب موقعیت است. انتخاب موقعیت مرحلهی آغازین نظمجویی هیجان است. این نوع نظمجویی هیجان شامل اتخاذ اعمالی است که موجب میشوند با موقعیتی که انتظار داریم باعث برانگیختگی هیجانهای مطلوب (یا نامطلوب) شود کمتر یا بیشتر مواجه شویم. لازمهی انتخاب موقعیت، فهم ویژگیهای مربوط به موقعیت و پاسخهای هیجانی مورد انتظار نسبت به این ویژگیها است. البته نیل به چنین درکی اصلا آسان نیست؛ چرا که وقتی فرد برای درک تجارب هیجانیاش به وقایع یک سال گذشتهاش میاندیشد، شکاف بین آن تجربه و خاطرهی حاصل ازآن موجب میشود که درک آن موقعیت درست صورت نگیرد به ویژه وقتی که زمان زیاد از آن اتفاق گذشته باشد، برخی از وقایع بزرگتر از حد به نظر میرسند که به آن “سوگیری نگاه به گذشته و آینده” گفته میشود (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
مانع دیگر برای انتخاب موقعیت به شیوهی موثر، محاسبهی سود و زیان منافع کوتاه مدت نظمجویی هیجان در مقابل منافع طولانی مدت آن است؛ مثلا یک فرد خجالتی که از موقعیتهای اجتماعی اجتناب میکند، در کوتاه مدت احساس بهتری دارد ولی ممکن است این دوری کردن در درازمدت منجر به انزوای اجتماعی او شود. به دلیل پیچیدگی محاسبهی سود و زیان در اکثر مواقع، لازمهی انتخاب موقعیت دسترسی به نقطه نظر دیگران (والدین، درمانگران یا …) میباشد (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
در افراد دچار اضطراب و اختلالات اضطرابی، استفاده از انتخاب موقعیت برای نظمجویی هیجان و خلق، مشکلاتی در بر دارد چرا که در این مرحله، این افراد سعی میکنند از راهبرد اجتناب استفاده کنند و اجتناب از موقعیتها منجر به باقیماندن حالت ترس میشود، اثر منفی روی عملکرد اجتماعی فرد میگذارد و کیفیت زندگی را کاهش میدهد. این تمایل، به ویژه در اختلال پانیک و ترس مرضی، زمانی خود را نشان میدهد که افراد به خاطر اینکه احتمال تجربهی ترس را کاهش دهند از موقعیتهای خاصی (مانند قرار گرفتن در فضای بسته و گفتوگو در جمع) اجتناب میکنند. این اجتناب به لحاظ تکنیکی موثر است چرا که در کوتاهمدت از احتمال وقوع حملهی ترس جلوگیری میکند. بهعلاوه، اجتناب از ایجاد عادت و اینکه این ترس به طور معمول و مکرر در هنگام مواجهه با موقعیت ترس برای فرد ایجاد شود، جلوگیری میکند؛ اما افراد دچار اختلال اضطرابی معتقدند که زندگی آنها در نتیجهی اجتناب محدود شده و در نتیجه کیفیت زندگی آنان کاهش یافته و دیگر هیجانهای منفی مانند احساس ناکامی، غمگینی و شرمساری افزایش یافته است ( کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
کنارهگیری از فعالیتها و روابط اجتماعی که غالبا همراه با دورههای افسردگی است، تجارب لذتبخش را کاهش میدهد و این امر نشان میدهد که اجتناب در اختلالات خلقی نقش دارد (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). عدهای معتقدند که این کاهش فعالیت در واقع بخشی از عملکرد انطباقی همراه افسردگی مانند صرفهجویی در منابع در مواجهه با فقدان است (بک، ۱۹۷۲؛ به نقل از کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷) یا فراخوانی برای پاسخهای همدلانه از سوی دیگران در اوقات سخت است (بارت، کینگ و هاوارد، ۱۹۷۹؛ به نقل از کمپبا و بارلو، ۲۰۰۷). احتمالا کنارهگیری از اجتماع، روشی است برای نظمجویی کردن غم. افرادی که از افسردگی رنج میبرند، پیشبینی میکنند که فعالیتهای اجتماعی، احساسهای آنها را بدتر میکند چرا که ممکن است خوب از عهدهی آن بر نیایند یا به دلیل بد عمل کردن طرد شوند و این طرد شدن عزت نفس آنها را بدتر کند. شاید انزوای اجتماعی بتواند به نظمجویی هیجانهای شدید کمک کند (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷)؛ اما هر چند انزوای اجتماعی در ابتدا بیماران را از تجارب منفی اجتماعی دور میکند، اما به کاهش تجارب مثبت نیز منتهی میگردد و این فقدان تجارب مثبت منجر به بدتر شدن خلق، کاهش حمایت اجتماعی و در تنیجه سلامتی کمتر میگردد (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
مرحله دوم: اصلاح موقعیت
دومین مرحله از فرآیند نظمجویی هیجان گروس، اصلاح موقعیت است. در این زمینه گروس و تامپسون (۲۰۰۷) مینویسند: “موقعیتهایی که به طور بالقوه برانگیزانندهی هیجان هستند ضرورتا منتهی به پاسخ هیجانی نمیشوند و فرد میتواند موقعیت را تغییر دهد. تلاشهای مربوط به اصلاح موقعیت، یکی از قویترین اشکال نظمجویی هیجان به شمار میروند؛ مثلا در هنگام گفتوگوی سیاسی، اصلاح موقعیت میتواند مخفی کردن برخی حقایق یا میتواند ترتیب دادن یک مهمانی چای باشد.
موقعیتهای برانگیزانندهی هیجانی میتوانند بیرونی یا درونی باشند. اصلاح موقعیت به انجام اصلاحات در موقعیتهای خارجی مربوط میشود. نکتهی دیگر، ابراز هیجانی و نقش آن در تعبیر موقعیت است. ابراز هیجانی پیامدهای اجتماعی مهمی در بر دارد و میتواند به طور چشمگیری تعاملات بعدی را تغییر دهد (کلنتر و کرینگ، ۱۹۹۸؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). اگر در یک بحث خشم آلود، یکی از همسران به طور ناگهانی غمگین شود، این اتفاق میتواند خط سیر یک چرخهی خشم بین این دو را تغییر دهد طوری که طرف مقابل عقب نشینی کرده و شروع بع حمایت از همسرش میکند (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
بهعلاوه، حمایت و مداخله و حضور فرد دیگر در اصلاح موقعیت میتواند مفید واقع شود. این فرد میتواند یکی از اوالدین، همسر، دوست و یا درمانگر باشد (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). یکی از زمینههای مربوط به اثر ابراز هیجان در نظم بخشیدن، تاثیر پاسخهای هیجانی والدین به هیجانهای کودکشان است. پژوهشهای زیادی بر این امر دلالت دارند که وقتی والدین به شکل حمایت کننده به بیانات هیجانی فرزندشان پاسخ میدهند، این کودکان در مواقع ضروری به طور سازگارانهتری با هیجانهای خود برخورد میکنند و در درازمدت تواناییهای نظم بخشی هیجانی مثبتتری کسب میکنند و این نکتهای است که نشان میدهد جوّ هیجانی خانواده چگونه روی رشد تواناییهای نظمجویی هیجان در کودکان تاثیر میگذارد. موضوع دیگر، یادآوری این نکته است که ابراز هیجانی میتواند پاسخهای اجتماعی را فراخوان کند و موقعیت را به گونهای اصلاح کند که منجر به نظمجویی هیجان شود (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
اصلاح موقعیت میتواند سازگارانه یا ناسازگارانه باشد. افراد دچار اضطراب و مشکلات خلقی در خیلی لز موارد، اصلاح موقعیت ناسازگارانه را به کار میبرند تا ناراحتیهای خود را کاهش دهند. یک نمونه از انتخاب موقعیت ناسازگارانه، استفاده از علامتهای ایمنی بخش[۳۴۵] است (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). این علامتها اقداماتی هستند که افراد برای کاهش ناراحتی در موقعیتهای ناراحت کننده انجام میدهند. از جملهی این علامتهای ایمنی بخش میتوان به داروهای اضطراب، غذاها یا آشامیدنیهایی که بر طبق اعتقادات افراد از علائم اضطراب جلوگیری میکنند یا استفاده از تلفن همراه برای درخواست کمک اشاره کرد (بارلو، ۱۹۸۸؛ به نقل از کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). در وهلهی اول به نظر میرسد که استفاده از علامتهای ایمنی بخش نوعی کنترل هیجان باشد. با استفاده از این اقدامات، فرد مضطرب میتواند وارد موقعیت ترس شود و آن را با نارحتی کمتری تحمل کند. این کار مانند همراه داشتن یک سنگ جادویی است که به فرد احساس ایمنی میدهد و فرد هیچگاه متوجه نمیشود که این خود موقعیت است که ایمنی ایجاد میکند نه قدرت جادویی سنگ. فردی را تصور کنید که هرگاه به مترو میرود دچار حملهی ترس میشود. این فرد قبل از حرکت به سمت مترو، داروی آرامبخشی را مصرف میکند و با این کار از حملهی ترس جلوگیری میکند. اگر تصادفا یک بار بدون مصرف دارو وارد مترو شود، ذهن و بدنش به موقعیت به شکل ترس شدید پاسخ میدهد. این فرد یاد نگرقته است که این موقعیت است که واقعا به او احساس ایمنی میداد نه داروی آرامبخشی که مصرف میکرده است. به نظر میرسد استفاده از اصلاح موقعیت غیرسازگارنه میتواند منجر به تداوم مشکلات هیجانی شود (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
مرحله سوم: گسترش توجه
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |