متن کامل – اثربخشی آموزش راهبردهای نظمجویی فرآیندی هیجان بر پریشانی روانشناختی و ناگویی هیجانی بیماران مبتلا به …
بعد از دو مرحلهی انتخاب و اصلاح موقعیت، سومین مرحلهی نظمجویی هیجان گروس، گسترش توجه نام دارد. انتخاب و اصلاح موقعیت، موقعیت برانگیزانندهی هیجان را تغییر میدهند. بهعلاوه این امکان هم وجود دارد که بدون تغییر دادن واقعی محیط، هیجانهای فرد نظمجویی شوند. موقعیتا ابعاد بسیاری دارند و گسترش توجه به این اشاره دارد که فرد به منظور تاثیر گذاشتن روی هیجانهایش چگونه توجه خود را در درون موقعیت مورد نظر تغییر میدهد (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
گسترش توجه یکی از اولین فرآیندهای نظمدهی هیجان است که در فرآیند رشد فرد خود را نشان میدهد (روتبارت، ضیایی و ابویل، ۱۹۹۲؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) و از سنین طفولیت تا بزرگسالی مورد استفاده قرار میگیرد، به ویژه زمانی که امکان تغییر یا اصلاح موقعیت وجود ندارد. گسترش توجه را میتوان به عنوان نوع درونی انتخاب موقعیت به حساب آورد. دو راهبرد اصلی در گسترش توجه “حواسپرتی[۳۴۶]” و “تمرکز[۳۴۷]” هستند (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
حواسپرتی یعنی کاستن از توجه به محرکهای هیجانی درونی و بیرونی از طریق تمرکز بر فعالیتها و افکاری که کمتر عاطفی هستند. مثلا بیمار مضطربی که نگران از دست دادن عشق فرد محبوب خود است و هر گاه محبوبش بیرون میرود دچار اضطراب میشود، در این موقع تلویزیون تماشا میکند و به این وسیله حواس خود را از موضوع مربوط به محبوب پرت میکند (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). حواسپرتی، توجه فرد را روی جنبههای دیگر موقعیت متمرکز میسازد یا توجه را از کل موقعیت دور میکند؛ مانند زمانی که کودک به منظور کاهش دادن تحریک، نگاهش را از محرکهای فراخوان هیجانی بر میگرداند (روتبارت[۳۴۸] و شیز[۳۴۹]، ۲۰۰۷؛ استیفر[۳۵۰] و مایر[۳۵۱]، ۱۹۹۱؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). ممکن است حواسپرتی تغییر در تمرکز درونی را هم شامل گردد؛ مانند زمانی که فرد، افکار یا خاطرات مغایر با وضعیت هیجانی نامطلوب را فرا میخواند (واتز[۳۵۲]، ۲۰۰۷؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) یا وقتی که یک هنرپیشه برای ایجاد یک تجربهی هیجانی، حادثهی هیجانی خاصی را به یاد میآورد.
بازداری[۳۵۳] میتواند یکی از راهبردهای مربوط به این مرحله به حساب آید چرا که مستلزم تغییر دادن جهت توجه از فکر ناراحت کننده به سمت دیگر اهداف میباشد. بازداری عمدتا به مخفی کردن احساسات و منع برخی از تجارب هیجانی تعبیر شده و به معنای تلاش جهت کنترل تولیدات شناختی مانند خودگویی و تصاویر ذهنی است (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
یکی دیگر از راهبردهای مربوط به این مرحله “تمرکز” است که توجه را به سمت ویژگیهای هیجانی موقعیت سوق میدهد و وگنر[۳۵۴] و باروق[۳۵۵] (۱۹۹۸؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) آن را “شروع کنترل شده” هیجان نامیدهاند. نگرانی[۳۵۶]و نشخوار فکری[۳۵۷]نیز دو راهبرد مربوط به تمرکز هستند (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). در هردوی این فرآیندها توجه فرد روی ابعاد هیجانی موقعیت متمرکز میشود. نگرانی شکلی از شناخت است که کلامی و کتمرکز بر آینده و دارای تن هیجانی منفی است (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). زمانی که توجه مکررا به سمت احساسات فرد و پیامدهای آنها معطوف شود، به آن “نشخوار فکری” گفته میشود. نشخوار فکری بسیار سبیه به نگرانی است با این تفاوت که بیش از اینکه به آینده معطوف باشد متمرکز بر گذشته و پیامدهای منفی کنونی آن است (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). البته نشخوار حوادث غمانگیز، منجر به طولانی شدن و شدیدتر شدن علائم افسردگی میشود (جاست و الوی، ۱۹۹۷؛ نولن-هوکسما، ۱۹۹۳؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). علاوه بر آن، همانطور که بورکووک، رامر و کینیون (۱۹۹۵؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) بیان کردهاند، زمانی که توجه روی تهدیدهای احتمالی آینده متمرکز شود ممکن است به افزایش درجهی اضطراب و پاسخهای هیجانی منفی منجر شود. بنابراین گسترش توجه میتواند اشکال زیادی داشته باشد شامل کنارهگیری جسمانی از موقعیت (مانند پوشاندن چشمها و گوشها)، تغییر جهت توجه درونی (از طریق حواسپرتی یا تمرکز) و … (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
گروس و تامپسون (۲۰۰۷) معتقدند که میتوان از سنین کودکی راهبردهای موثر گسترش توجه را با افراد آموزش داد. اطفال و کودکان کم سن و سال نهتنها به طور خود به خود توجهشان را از موقعیت و حادثهی آزار دهنده دور میکنند (و به موارد خوشایندتر معطوف میسازند) بلکه فرآیندهای توجهی آنها میتواند به منظور مدیریت هیجانهایشان توسط دیگران نیز هدایت شود. هر چقدر که کودکان از نقش تعین کنندههای درونی تجربهی هیجانی خود، آکاهتر میشوند اعتماد آنها به نقش گسترش توجه در ادارهی هیجانهایشان افزایش مییابد. این آگاهی از کودکی اولیه آغاز میشود مانند زمانی که کودک برای دستیابی به جایزههای تاخیری منتظر میماند (میشل[۳۵۸] و آیداک[۳۵۹]، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). کودکان در دبستان متوجه میشوند که چطور هر چقدر کمتر به موقعیتای برانگیزانندهی هیجان میاندیشند، شدت هیجان به مرور زمان کاهش مییابد (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
بیشتر راهبردهای مشکلساز نظمجویی هیجان که افراد دچار اضطراب و مشکلات خلقی از آن استفاده میکنند همان تغییر دادن توجه به سمت یا به دور از منبع ایجاد هیجان است و بازداری یکی از این راهبردها است. در بازداری، فرد برای دور ساختن افکارش معمولا توجه خود را از محتوای ذهن به سمت امور دیگر (مانند یک فکر خوب یا نوعی رفتار جبرانی) تغییر میدهد. افراد دچار اضطراب و مشکلات خلقی از این راهبرد برای کنترل افمار ناخواسته استفاده میکنند (بیورز[۳۶۰]، ونزلاف[۳۶۱]، هیز[۳۶۲] و اسکات[۳۶۳]، ۱۹۹۹، اهلرز[۳۶۴]، مایا[۳۶۵] و باریانت[۳۶۶]، ۲۰۰۳)؛ اما در این بیماران، بازداری نتوانسته است جلوی تولید افکار را بگیرد و منجر به رخداد بیشتر افکار ناخواسته میشود (سالکاوسکیس[۳۶۷] و کمپبل[۳۶۸]، ۱۹۹۴؛ وگنر[۳۶۹] و همکاران، ۱۹۸۷) و در نهایت به جای کاستن از اضطراب و احساس شرمندگی این هیجانها را تشدید میکند (به نقل از کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
یکی دیگر از راهبردهای توجهی نظمجویی هیجان که توسط افراد دچار اضطراب و مشکلات خلقی زیاد استفاده میشود، حواسپرتی است. حواسپرتی نیز مانند استفاده از علامتای ایمنی بخش، در اولین وهله منافعی در بر دارد. البته اگر از این راهبرد در مواقع مناسب استفاده گردد نتایج سازگارانهای در بر خواهد داشت؛ اما اتکای مداوم به آن میتواند منجر به دوام علائم اضطراب و مشکلات خلقی شود. فردی که دائما حواس خود را از موقعیتهای اضطرابزا پرت میکند کمتر با افکار نگران کنندهی خود مواجه شده و کمتر سعی میکند مسائلش را حل کند. به جای آن فورا حواسش را موضوع پرت میکند تا زمانی که دوباره با موضوع نگران کننده مواجه شود. این بیمران گزارش میدهند که آنها دائما با این نگرانی و آن نگرانی رو به رو میشوند بدون اینکه حتی یکی از موارد نگران کننده را حل کرده باشند. بخشی از درمان این بیماران این است که توقف کنند و یک به یک روی مشکلاتشان متمرکز شوند، هر یک را ارزیابی کنند و برای حل آنها اقدام کنند. این کار در مقایسه با حواسپرتی، در درازمدت میتواند منجر به مدیریت بهتر احساس اضطزاب بشود (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
در بیشتر موارد، مشکلات خلقی با شکل دیگری از شناخت منفی یعنی نشخوار فکری همراه است. بعضی افراد (آنهایی که دچار اختلالات خلقی و اضطرابی هستند) نگرش مثبتی نسبت به نگرانی و نشخوار فکری دارند و آن را به عنوان روشی برای کاهش کوتاهمدت و حتی بلندمدت ناراحتی هیجانی میدانند. افراد افسرده منافه مختلفی از نشخوار فکری کسب میکنند، مانند افزایش خوداگاهی و درک افسردگی، حرکت به سمت حل مشکلات زندگی و بازداری از رخدادن اشتباهات آینده (پاپاجورجیو و ولز، ۲۰۰۱)؛ اما نشخوار فکری علیرغم فوایدی که احتمالا دارد، منجر به تشدید و طولانیتر شدن خلق افسرده و عصبی میشود (نولن- هاکسما و ماروا[۳۷۰]، ۱۹۹۳؛ راستینگ[۳۷۱] و نولن-هاکسما، ۱۹۹۸). نگرانی نیز احتمالا روشی است برای تطابق با تهدیدهای بالقوه و از برانگیختگیهای جسمانی که معمولا با ترس همراه است جلوگیری میکند (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷۹؛ اما هر چند در برخی مواقه نگرانی وسیلهای است برای حل مسئله، اما به نظر میرسد زمان تصمیمگیری را طولانی میکند بدون اینکه راهحل موثری برای مسائل یافت شود (متزگر، میلر، کوهن و سوف کا[۳۷۲]، ۱۹۹۰)، بنابراین نگرانی و نشخوار فکری راهبردهایی هستند که در ابتلا، ادامه و درمان مشکلات هیجانی نقش دارند (به نقل از کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
مرحله چهارم: تغییر شناختی
چهارمین مرحله از مراحل نظمجویی هیجان گروس، ایجاد تغییرات شناختی است. حتی بعد از اینکه موقعیتی انتخاب شد، تغییر داده شد و در حیطهی توجه فرد قرار گرفت، به هیچ وجه نمیتوان گفت که پاسخ هیجانی نتیجهی مسلم آن است. لازمهی ایجاد هیجان، نفوذ به معنای آن موقعیت برای فرد و ارزیابی او از تواناییاش در ادارهی موقعیت است. نظریههای مربوط به ارزیابی، چندین مرحلهی شناختی را برای اینکه یک مفهوم به عامل فراخوان هیجان تبدیل شود ذکر کردهاند. تغییر شناختی به نحوهی ارزیابی ما از موقعیتی که در آن قرار داریم با هدف تغییر اهمیت هیجانی آن موقعیت از طریق تغییر دادن نحوهی تفکرمان دربارهی موقعیت، یا تواناییمان جهت ادارهی آنچه برای ذر از آن موقعیت لازم است اشاره دارد. یکی از کاربردهای معمول تغییر شناختی در حیطهی اجتماعی عبارت است از: مقایسهی شرایط خود با پایین دست، یعنی کسانی که در شرایط بدتر از ما قرار دارند و در نتیجه کاهش دادن هیجان منفی (تایلر و لوبل[۳۷۳]، ۱۹۸۹؛ ویلز[۳۷۴]، ۱۹۸۱؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
به نظر میرسد کسانی که برانگیختگی فیزیولوژیک خود را برای انجام بهتر امور مفید میدانند (درست مثل تلمبه زدن)، بیش از کسانی که این برانگیختگی را موجب ناتوانسازی خود و در نتیجه عملکرد بدترشان قلمداد میکنند در ادارهی هیجانهایشان تواناتر هستند. البته در مورد اینکه هر فرد چگونه علائم جسمانی برانگیختگی هیجانی خود را تعبیر و تفسیر میکند دانش زیادی وجود ندارد. یکی از اشکال تغییر شناختی که توجه خاصی را به خود اختصاص داده باز ارزیابی شناختی اشت (گروس، ۲۰۰۲؛ جان و گروس، ۲۰۰۷؛ اوچسنر[۳۷۵]، ۲۰۰۷؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). باز ارزیابی به معنای تفکر کردن راجع به محرکها یا موقعیتهای خاص به شیوهای است که از شدت هیجان کاسته شود (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷). این نوع تغییر شناختی شامل تغییر دادن موقعیت به گونهای است که فشار هیجانی حاصل از آن تغییر کند. این قضیه نشان میدهد که والدین، همسالان و دیگر مراقبین کودک تا چه اندازه در رشد دادن ارزیابیهای مرتبط با هیجان در کودک موثر هستند. در مورد اینکه کودک چگونه موقعیتهای مرتبط با هیجان را ارزیابی کند، والدین به طرق زیر تاثیر میگذارند (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷):
والدین در مورد اینگونه موقعیتها، اطلاعاتی برای کودک فراهم میکنند (مانند اشاره به درس خواندن به عنوان یک فعالیت لذت بخش و نه خسته کننده)
آنها دلایل و موجبات هیجانهایی را که خود کودک تجربه میکند، توصیف میکنند (مانند اینکه پدرت کم حوصله است به این دلیل که خوب نخوابیده)
آنها قواعد احساسی یا الگوهای هیجانی را برای کودک فهرست میکنند (مثلا بچههای بزرگ وقتی که به مهمانی میروند با ادب هستند و سلام میکنند).
علاوه بر موارد فوق، این والدین هستند که راهبردهای نظمجویی هیجان را که در بر دارندهی تغییرات شناختی است، به کودک آموزش میدهند (مانند فکر کردن به خاطرات شاد در رختخواب، قبل از به خواب رفتن) و از طریق به کاربردن تفسیر مجدد موقعیت، مستقیما ایجاد تغییرات شناختی را در او تحریک میکنند (مثلا وقتی کسی زمین میخورد، ما به او نمیخندیم، میتوانی فکر کنی که او چه حسی دراد؟) (دنهام[۳۷۶]، ۱۹۹۸ و تامپسون، ۱۹۹۴). این تجربههای کودکی به مرور زمان ردهای عصبی را شکل میدهد که از طریق آنها فرد هم خودش و هم محیطش را دائما تفسیر میکند (پترسون و پادک[۳۷۷]، ۲۰۰۷؛ گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
یکی از روشهای غیر مفید نظمجویی شناختی هیجان، دلیل تراشی برای مشکلات است. دانشجویی که در مورد عملکردش در امتحان ریاضی نگران است، بعد از امتحان برای کاستن از نگرانیاش شروع به دلیل تراشی میکند که “داشتن نمرهی پایین آنقدرها هم مهم نیست”؛ اما این دلایل نامعتبرند چرا که نمرهی پایین واقعا مهم است. بنابراین، این دانشجو اضطرابش را به شیوهای سطحی و موقتی کاهش داده است. دلیل تراشی با مکانیسمی که معمولا برای تمرین باز ارزیابی در درمان به کار میرود متفاوت است. در مکانیسم درمانی از بیمار خواسته میشود که به شکلی واقعگرایانه در مورد دلایل احتمال رخداد منفی و تواناییاش در تطلبق با آن رخداد بیندیشد. این اندیشیدن منجر به تلاش فرد برای حل مشکل میشود اما دلیل تراشی چنین تاثیری ندارد و روش غیر موثری برای کاسات از اضطراب و افسردگی است (کمپبل و بارلو، ۲۰۰۷).
مرحله پنجم: تعدیل پاسخ
آخرین مرحله از فرآیند نظمجویی هیجان گروس، تعدیل پاسخ است که در مقایسه با دیگر رهبردهای نظمجویی هیجان، در فرآیند تولید هیجان، خیلی دیر رخ میدهد؛ یعنی بعد از اینکه تمایلات پاسخدهی کارشان را شروع کردند. تعدیل پاسخ به تاثیرگذاری روی سیستم پاسخدهی جسمانی، تجربی و رفتاری به مستقیمترین شکل ممکن اشاره دارد. البته تلاش برای نظمجویی پاسخهای جسمانی و تجربی کاری است که به طور معمول انجام میشود. حتی برای هدف قرار دادن پاسخهای فیزیولوژیک از دارو، آرام سازی عضلانی و رژیم غذایی خاص هم استفاده میشود. گاها از روشهای غیر سازگارانه مانند سیگار، مصرف الکل و سوء مصرف دارو هم برای اصلاح تجربههای هیجانی استفاده میشود (گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
یکی از اشکال رایج تعدیل پاسخ، نظمجویی کردن رفتار بیانی است (گروس، ریچارد و جان، ۲۰۰۶). شاید فرد با یک ارزیابی به این نتیجه برسد که اگر احساسات واقعیاش را از دیگران مخفی کند بهتر است. به نظر میرسد کاستن از رفتار بیانی، اثرات پیچیدهای روی تجربهی هیجانی دارد و حتی به جای کاستن از هیجان منفی، تجربهی هیجان مثبت را کاهش میدهد و حتی ممکن است منجر به افزایش فعالیت اعصاب سمپاتیک میشود. به طور کلی، به نظر میرسد زمانی افراد در نظمجویی هیجانهایشان تواناتر هستند که بتوانند روشهایی برای بیان آنها به طور سازگارانه و نه ناسازگارانه بیابند (تامپسون، ۱۹۹۴). بنا به گفتهی کوپ[۳۷۸] (۱۹۹۲؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷)، این یک واقعیت روانشناختی است که رشد توانایی زبان، به طور معناداری میتواند توانایی کودک برای درک، نقل، انعکاس و ادارهی هیجانهایشان را تسهیل کند.
بازداری علاوه بر اینکه یکی از راهبردهای اصلاح موقیت است، از جمله راهبردهای تعدیل پاسخ هیجانی نیز به شمار میرود؛ اما به نظر میرسد تاثیر مثبتی در ادارهی هیجانهای منفی نشان نداده است و حتی پیاندهای نامطلوبی هم داشته است (مانند افزایش فعالیت سمپاتیک). شکل مشکل ساز دیگری از تعدیل پاسخ، سوءمصرف مواد است. افراد دچار اختلالات خلقی و اضطرابی به وفور از داروهایی استفاده میکنند که بر تظاهرات جسمانی هیجان تاثیر میگذارند. همچنین از الکل و داروهای تجویز نشده نیز برای ادارهی اضطراب و غم استفاده میشود (اسبرانا[۳۷۹] و دیگران، ۲۰۰۵؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷).
جمعبندی
امروزه به خوبی به رسمیت شناخته شده است که سیر بالینی طیف وسیعی از بیماریهای پوستی ناشی از تعامل پیچیده و گاهی اوقات متقابل بین عوامل بیولوژیکی، روانپزشکی، روانشناختی و اجتماعی است که می توانند نقش مستعد کننده، تسریع کننده و یا تداوم بخش برای اختلال پوستی بازی کنند برآورد شده که شیوع همبودی اختلالات روانپزشکی در بیماران سرپایی دچار اختلالهای پوستی بین ۲۵٪ تا ۶۰٪ باشد. وقایع آسیبزا و تروماتیک زندگی که گاهی اوقات با اختلال در سیستم عصبی خودمختار و بیش برانگیختگی سیستم سمپاتیک همراه است، ممکن است نقش مستعدکننده، تسریعکننده و یا تداومبخش در درماتوزهای برآمده از واکنش استرسی، از جمله پسوریازیس، درماتیت آتوپیک و کهیر ایدیوپاتیک[۳۸۰] و نیز در بیماریزایی[۳۸۱] درماتوزهای ایجاد شده توسط خود فرد بازی کند. عوامل روانی اجتماعی همچون استرس، در ارتباط با مقابله با بیماری پوستی بدشکل، حوادث استرسزای زندگی، ضربهی روحی و روانی به عنوان تنش روانی، تاثیر مستقیمی بر عملکرد حائلی (مانع یا سدی) پوست و طیف گستردهای از پارامترهای ایمنی دارند که میتوانند به طور مستقیم روی بیماری پوستی تاثیر بگذارند.
بیماران با سطوح بالایی از پریشانی روانشناختی بهبودی کمتری مییابند و از شانس پایینی برای دستیابی به حداقل تفاوت بالینی مهم در نمرات بدستآمده در مقایسه با بیماران با آسیب شناسی مشابه دارند. افراد با پریشانی روانی، بیشتر از نشانه های بیماری جسمی شکایت میکنند و فراوانی بیماریهای جسمی، پیشبینی کنندهی قدرتمند وقوع آسیب در کارکرد جسمی، روانشناختی و اجتماعی میباشد. شرایط پوستی قابل مشاهده، اغلب یک منبع نگرانی هیجانی برای بیماران هستند. بیماریهای پوستی، به ویژه آنهایی که در صورت قرار گرفتهاند مانند (آکنه، پسوریازیس، ویتیلیگو، و روزاسه)، میتوانند از لحاظ هیجانی و روانشناختی باعث بدشکلی شوند و احتمال بیشتری وجود دارد که افسردگی، اضطراب، کاهش عزت نفس و افکار خودکشی را تجربه کنند.
پوست، از آغاز رشد اوایل کودکی نقش مهمی در تنظیم هیجانی بازی میکند. افراد مبتلا به ناگویی هیجانی به این دلیل که مشکلات شناسایی احساسات، دشواری در توصیف احساسات فردی، فقر زندگی خیالی و اشتغال ذهنی بیش از حد با علائم فیزیکی و حوادث خارجی دارند، ممکن است تنظیم هیجانی ضعیفشان منجر به تاثیر تمایز نیافته و آسیب شناسی فیزیکی احتمالی شود. حضور فرونشانی، بلوکه کردن آگاهی هیجانی، انکار و دشواری در برقراری ارتباطات هیجانی در بیماران مبتلا به پسوریازیس، نشان داد که مکانیسمهای اختلال در نظمجویی هیجان با حضور بیماریهای پوستی مرتبط اند (کیولوویکا، آمریو و فول چری، ۲۰۱۴). حدود یک سوم بیماران درمانگاههای پوست، درجاتی از فاکتورهای هیجانی را نشان میدهند (مرکان و کیوان آلتونای، ۲۰۰۶؛ میلارد، کاتریل، برنز، بریتنچ، کوکس و گریفیتس، ۲۰۰۴).
هیجان و نظمجویی آن، یک مفهوم مرکزی در آسیب شناسی روانی و رواندرمانی است و بدکاری نظمجویی هیجان، یکی از هستههای اساسی اختلالهای مختلف روانشناختی و جسمانی میباشد. مطالعات نشان دادهاند که نظمجویی موفق هیجان با برون دادهای سلامت بالا همراه است. تنظیم هیجان بر فرآیندهای درونی و بیرونی پاسخدهی در برابر مهار و نظارت، ارزیابی و تعدیل تعاملات هیجانی به ویژه خصایص زودگذر آنها برای به تحقق رسیدن اهداف مبتنی است. نتایج بدست آمده از پژوهشهای مختلف بیانگر حضور ناگویی هیجانی در افراد مبتلا به اختلالهای پوستی بودهاست. اختلال پوستی اولیه میتواند بوسیلهی استرس هیجانی تسریع یابد و تشدید شود. میزان تاثیر عوامل هیجانی در افراد مبتلا به بیماریهای پوستی متغیر است.
ارتباط تنگاتنگ، نزدیک و متقابل بین عوامل روانشناختی به خصوص عوامل هیجانی (مانند استرس هیجانی، درگیری های روان شناختی و …) و بیماریها و تغییرات پوستی، تسریع و تشدید اختلالهای پوستی توسط عوامل هیجانی، شیوع بالای همبودی اختلالهای روانپزشکی در افراد مبتلا به بیماریهای پوستی، شیوع بالای پریشانی روانشناختی در بیماران پوستی که قویا با عوارض جسمانی، کاهش کیفیت و طول مدت زندگی و افزایش استفاده از خدمات بهداشتی و درمانی همراه است و موجب ناتوانی در مقابله با عوامل استرسزا و پریشانی هیجانی و در نتیجه عود مجدد بیماری، افزایش طول مدت درمان و درمان ناقص بیماری میشود، بهعلاوه از آنجایی که در پژوهشهای مختلف تایید شده که کاستن از استرسها و مسائل روانشناختی منجر به بهبودی بیماری پوستی میشود، دال بر این هستند که نقش عوامل هیجانی در ایجاد، گسترش و درمان بیماریهای پوستی غیر قابل اغماض است و از طریق آموزش و مداخلات مبتنی بر هیجان میتوان از مسائل و پیامدهای برآمده از بیماریهای پوستی پیشگیری کرد. بنابراین در این پژوهش به بررسی اثر آموزش و مداخله در زمینهی نظمجویی هیجان (آموزش راهبردهای نظمجویی فرآیندی هیجان بر اساس مدل گروس) بر پریشانی روانشناختی (با مولفههای افسردگی، اضطراب و استرس) و ناگویی هیجانی پرداخته شد.
فصل سوم
روش پژوهش
در این فصل به توضیح طرح پژوهش، جامعهی آماری و نمونه، ملاکهای انتخاب شرکت کنندگان در پژوهش، ابزارهای مورد استفاده در پژوهش، شیوهی اجرای پژوهش و روش تجزیه و تحلیل آنها پرداخته میشود.
طرح پژوهش
پژوهش حاضر از نوع مطالعهی تجربی با طرح تک آزمودنی[۳۸۲] است. یک آزمایش تک موردی که گاهی آن را آزمایش تک آزمودنی یا آزمایش سریهای زمانی نامیدهاند، آزمایشی است که مشتمل بر تحقیق فشرده بر روی یک فرد یا تعدادی از افراد است که به عنوان یک گروه در نظر گرفته میشوند. طرحهای تک موردی مشتمل بر تحلیل فشرده در ارگانیزمهای واحد است. آزمایشهای تک آزمودنی به خوبی متناسب با پژوهشهای اصلاح رفتار است که در مشاوره، رواندرمانی، مراقبتهای درمانگاهی یافت میشود (گال، بورگ و گال، ۲۰۰۵؛ ترجمهی نصر و همکاران، ۱۳۹۱). روش تک آزمودنی که در روانشناسی سابقهی طولانی دارد (سیف، ۱۳۸۱)، در اصل به عنوان جایگزینی برای روش مطالعهی موردی[۳۸۳] به وجود آمدهاست. اگرچه روش مطالعهی موردی در روانشناسی بالینی از اهمیت فراوانی برخوردار است، با مشکلات زیادی از جمله وجود تبیینهای فراوان برای نتایج موجود مواجه است. به علاوه مهمترین مشکل مطالعهی موردی تعمیمپذیری نتایج به دستآمده میباشد (کادزین، ۱۹۹۲). در این روش برخلاف روشهای گروهی که بر میانگین تاکید دارند، اطلاعات لازم در مورد متغیر مستقل با روش آزمایشی بر تک تک آزمودنیها به دست میآید (سیف، ۱۳۸۱). به همین دلیل و با توجه به نکات مثبت طرحهای تجربی تک آزمودنی (مثل داشتن کنترل نسبی بر شرایط آزمایشی، سنجش مداوم، سنجش خط پایه)، در این روش از طرح تجربی تک آزدمودنی استفاده شد.
در این مطالعه از طرحA B که پرکاربردترین طرح تک آزمودنی است، استفاده شد. این طرح از طریق انتخاب شرکت کنندها برای آزمایش، یک یا چند رفتار هدف، اندازههای رفتارهای هدف و یک عمل آزمایشی شروع شد. سپس رفتارهای هدف به طور مکرر در خلال دورهی خط پایه اندازه گیری شد (A). سرانجام عمل آزمایشی (B) هنگامی گه پژوهشگر به اندازه گیری رفتار هدف ادامه میداد، اجرا گردید. اگر تفاوت بین میانگین اندازه گیریهای A و B از نظر آماری معنادار باشد، می توان نتیجه گرفت که یک تغییر پایا از مرحله خط پایه تا مرحلهی عمل اتقاف افتاده است (گال، بورگ و گال، ۲۰۰۵؛ ترجمهی نصر و همکاران، ۱۳۹۱). در پژوهش حاضر از یک خط پایه، ادامه خط پایه در چهار مرحله در مراحل درمان و پایان مداخله و یک خط پایه در مرحله پیگیری استفاده شد؛ بنابراین، متغیرهای وابسته پیش از اجرای متغیر آزمایشی، به منظور اندازه گیری خطوط پایه مورد اندازه گیری قرار گرفت و نتایج آن با چهار مرحلهی اندازه گیری در فرآیند درمان و پایان مداخله و سرانجام مرحلهی پیگیری مورد سنجش قرار گرفت.
جامعه، نمونه و روش نمونه گیری
جامعهی آماری این تحقیق را افراد مبتلا به بیماریهای پوستی تشکیل میدهند که در فاصلهی زمانی خرداد تا تیرماه ۱۳۹۴ به بیمارستانها، درمانگاههای دولتی و خصوصی شهر تهران مراجعه کردند. از بین بیماران مبتلا به اختلالهای پوستی به این مراکز، تعداد ۶ نفر (۳ نفر مبتلا به بیماری ویتیلیگو و ۳ نفر مبتلا به بیماری پسوریازیس) که در دامنهی سنی ۱۸ تا ۳۴ سال قرار داشتند، به صورت نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند.
ملاکهای ورودی عبارتند از:
حداقل یک سال سابقهی بیماری پوستی
برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت ۴۰y.ir مراجعه نمایید. |