اثربخشی آموزش راهبردهای نظمجویی فرآیندی هیجان بر پریشانی روانشناختی و ناگویی هیجانی …
ارزیابی ثانویه[۳۲۵]: استنتاجهای بافتاری در مورد اهمیت هیجانها برای خود و دیگران
آمادگی عمل[۳۲۶]: طراحی برای عملیسازی پاسخ عاطفی
اجرا[۳۲۷]: پاسخ عاطفی مناسب میباشند.
محرک هیجانی پس از دریافت مرحله به مرحله با عبور از این مولفه پردازش میشود. اگر اختلافی در هر یک از مراحل رخ دهد، نشانههای ناگویی هیجانی پدید میآیند. بین این پنج مولفه به ترتیب چهار پیوند وجود دارد که قطع هر یک از این پیوندها منجر به بروز نشانههایی از ناگویی هیجانی میشود. قطع پیوند اول (یعنی پیوند فراخوان-ارزیابی) سبب میشود فرد مبتلا به ناگویی هیجانی هیچ پاسخی نسبت به محرکهای هیجانی نشان ندهد. این گونه به نظر میرسد که فرد از خصوصیات محرکهای هیجانی محیط ناآگاه است. همچنین این افراد در تشخیص و تمایز محرکهای هیجانی درونی و تهییجهای بدنی خود نیز ناتوانند.
قطع پیوند بعدی (پیوند ارزیابی/ ارزیابی ثانویه) موجب تجربهی اولیهی هیجان میشود در حالی که فرد هیچگونه شناختی نسبت به این هیجان ندارد (فراولی و اسمیت، ۲۰۰۱). فرد قادر به معنا دادن به هیجانهای خود و دیگران نیست. قطع سومین پیوند (یعنی پیوند ارزیابی ثانویه/ آمادگی برای عمل) موجب میشود فرد مبتلا به ناگویی هیجانی نتواند هیجان را به مرحلهی طرح مناسبی برای اجرا تبدیل کند. در این شرایط، فرد به هیجان خود آگاه است اما نمیداند که باید آن را به صورت پاسخی مناسب مدیریت کند. قطع آخرین پیوند (پیوند آمادگی برای عمل/ اجرا) سبب میشود فرد مبتلا به ناگویی هیجانی از وجود هیجان و معنای آن ناآگاه باشد. فرد آگاه است که باید کاری انجام دهد، اما نمیداند دقیقا چه کاری را باید انجام دهد. در این مرحله است که با واکنشهایی چون لبخند ضعیف، شکلهای چهرهای بیتفاوت و کلام نامتناسب با موقعیت رو به رو هستیم (فراولی و اسمیت، ۲۰۰۱).
همچنین از دیدگاه علوم شناختی بخش عمدهای از مسائل مربوط به ناگویی هیجانی مرتبط با هیجانها است و هیجانها به عنوان دستهای از روانسازهی مبتنی بر پردازش اطلاعات شناخته میشود که شامل فرآیندها و تجسمهای نمادین و غیرنمادین است (میاک، اوکاموتو، اونودا، شیارو و یاماواکی، ۲۰۱۲). تجسمهای نمادین شامل تصاویر و واژهها است و تجسمهای غیرنمادین شامل تهییجهای جسمانی و احشایی است که در هنگام برانگیختگی هیجانی تجربه میشوند. نظامهای نمادین مانند زبان این امکان را فراهم میآورند که انسان دربارهی احساسهای هیجانی و دیگر تجاربش فکر کند و به این ترتیب حالتهای هیجانی خود را تنظیم نماید. بهنظر میرسد در ناگویی هیجانی توانایی بسیار اندکی برای نمایش نمادین هیجانها وجود دارد و در نهایت تجسم نمادین هیجانها به شکل ضعیف با تصاویر و واژهها ارتباط برقرار میکند و به همین دلیل کمتر تحت کنترل شناختی قرار دارد (اوردنیزاک، پایپر و جوی، ۲۰۱۱). نقص در آگاهی از عواطف و فعالیتهای شناختی نمادین در افراد مبتلا به ناگویی هیجانی، عامل آسیبپذیری آنها در مقابله با استرس است (هوسوی، مولتون، جانسن، اد، امتمان، ابرین، وریمورا و کوبو، ۲۰۱۰). این افراد در بازشناسی هیجانها و توصیف احساسات خود مشکل دارند؛ و قدرت تجسم محدودی دارند که نشان از محدود بودن تخیل در آنها است؛ و دارای سبک شناختی لفظی، سودمندگرا و بیرونی هستند (لامینت، ورملن، دمارت، تیلور و بگبی، ۲۰۰۶).
اختلال در پردازش اطلاعات هیجانی نقش مهمی در شکل گیری این اختلال دارد و پژوهشهای مختلف شواهد متعددی در حمایت از این فرضیه مطرح کردهاند. به عنوان مثال مطالعات نشان دادهاند افراد با ناگویی هیجانی بالا نسبت به افراد با ناگویی هیجانی پایین در تکالیفی که نیازمند هماهنگی محرکهای هیجانی کلامی و غیر کلامی با پاسخهای هیجانی کلامی و غیر کلامی است، ضعیفتر عمل میکنند (لین، سکرست، ریدل، ولدان، کازنیاک و شوارتز، ۱۹۹۶). همچنین عملکرد آنها در نامگذاری رنگ واژههای مربوط به بیماری، کندتر از رنگهای مربوط به هیجانهای منفی است، در حالی که در افراد با ناگویی هیجانی پایین، چنین تفاوتی مشاهده نمیشود (لاند، جانسون، سان- ویست و اولسون، ۲۰۰۲). ناگویی هیجانی بر آزمون تصمیمگیری واژگانی نیز اثرگذار است. افراد با ناگویی هیجانی بالا در آزمون تصمیمگیری واژگانی برای واژههای هیجانی که بعد از موقعیتی هیجانی ارائه شود، دچار تاخیر میشوند در حالی که در موقعیتی خنثی از نظر هیجانی این تاخیر مشاهده نمیشود (مایرز، ماتزنر، لنکمن و پرین، ۲۰۱۳؛ سوسلو و جانگهانز، ۲۰۰۲).
رویکرد روانپویشی[۳۲۸]
رویکرد روانپویشی، ناگویی هیجانی را از دو جنبه مورد بررسی قرار داده است؛ یکی به عنوان مکانیسم دفاعی و دیگری به عنوان نقش در ساختار روانی. مکانیسم واپسروی[۳۲۹] در زمینهی سبب شناسی ناگویی هیجانی مطرح شده است. بر این اساس، هنگام وجود تعارض، “من” که نمیتواند به شکل مناسب واکنش نشان دهد به مراحل اولیهتر بازگشت میکند؛ مراحلی که در آنها واکنش به محرک اساسا روانتنی است. از مکانیسمهای دیگر، میتوان سرکوبی[۳۳۰] و جداسازی[۳۳۱] را نام برد. این دو مکانیسم به عنوان محافظی برای “خود” در مقابل تجربهها یا خاطرات استرسزا و هیجان برانگیز عمل میکنند. از سوی دیگر، این رویکرد در مقایسهی افراد روانرنجور و افراد مبتلا به ناگویی هیجانی معتقد است که افراد روانرنجور تخیلات خود را سرکوب میکنند در حالی که افراد مبتلا به ناگویی هیجانی اساسا فاقد تخیلات هستند و این همان چیزی است که به آن نقص در ساختار روانی میگویند (میجر و همکاران، ۲۰۰۵).
اختلال در تعاملهای اولیهی مادر-کودک، نقص در پاسخدهی فرد به کشانندههای غریزی و معنی بخشیدن به محرکهای درونی و بیرونی موجب میشود تا به جای پاسخدهی مناسب، تمایل به اظهارات بدنی نامناسب شکل گیرند و در نتیجه سرکوب تخیلات نشانههای هیستریکی در فرد بهوجود آیند به این صورت که کودک در بهره برداری از تخیلات برای رسیدن به امنیت و آرامش درمانده شود و در بزرگسالی نیز در مدیریت فرآیندهای عاطفی و روانی ناتوان خواهد شد (لسر[۳۳۲]، ۱۹۸۱؛ به نقل از نوربخش، ۱۳۹۰).
با این حال، برخی منتقدان به این رویکرد عقیده دارند که توصیف نامتمایز و محدود تجربههای هیجانی در افراد مبتلا به ناگویی هیجانی بیانگر این است که ناگویی هیجانی با انکار و سرکوبی که در آنها هیجانها در ناهشیار فرد نگه داشته میشود، کاملا متفاوت است. برای مثال، آنها گاهی میتوانند اندوه، ترس و خشمشان را بیان نمایند ولی نمیتوانند این احساسات را به شرایط خاص ربط دهند. این اختلال با وضعیت بیماران روانرنجور که به خوبی با درمانگر رابطه برقرار میکنند، زندگی تخیلی غنی دارند و قادرند با مهارت و دقت احساساتشان را توصیف کنند، متفاوت است (لوملی و همکاران، ۱۹۹۶).
رویکرد اجتماعی-فرهنگی[۳۳۳]
در نظر گرفتن ناگویی هیجانی از بهد اجتماعی-فرهنگی، نقش عوامل محیطی در شکل گیری این پدیده را روشن میسازد (لوملی و همکاران، ۱۹۹۶). برخی از پژوهشگران معتقدند به دلیل آن که ناگویی هیجانی از مشاهدات بالینی بر روی جمعیتهایی در اروپا و آمریکای شمالی استنتاج شده است، بنابراین سازهای وابسته به فرهنگ[۳۳۴] است تنها خاص فرهنگ اروپا و آمریکای شمالی است. در واقع، ناگویی هیجانی یک پدیدهی فرهنگی و اجتماعی است که منعکس کنندهی تاکید متخصصان مراقبت از سلامت اروپا و آمریکای شمالی بر دروننگری و تفکرات روانشناختی است (کرمایر، ۱۹۸۷). در مقابل در پژوهش برنام و همکاران (۲۰۰۲) نشان داده شد که ناگویی هیجانی در فرهنگهای مختلفی دیده میشود. دیون[۳۳۵] (۱۹۹۶؛ به نقل از مرادی و شاهقلیان، ۱۳۸۶) نشان داد که دانشجویان چینی نمرات بالاتری را نسبت به دانشجویان اروپایی در نمرهی کلی ناگویی هیجانی و خرده مقیاس دشواری در توصیف هیجانات کسب کردند.
ناگویی هیجانی عدم توانایی در ارزیابی و ابراز هیجانهاست و هنجارهای هر فرهنگ ممکن است بهطور متفاوتی ابراز هیجانها را تشویق یا توقیف کنند. میتوان گفت توانایی ابراز، افزون بر ابعاد شخصیتی فرد، به ارزشهای فرهنگی که فرد به آن تعلق دارد نیز بستگی دارد. در یک فرهنگ جمعگرا که خود در رابطه با دیگران تعریف میشود شاید فروتنی، شکیبایی، تلاش برای پیوند با دیگران و پاسداری از پیوندهای دوستانه و سازگارانه بیش از ابراز ارزش داشته باشد (شوئدر[۳۳۶] و همکاران؛ به نقل از مرادی و شاهقلیان، ۱۳۸۶). “خود” در چنین فرهنگی وابسته، اجتماع محور، ارتباطی و همآهنگ با دیگران و نگران همسان گشتن با آنهاست. مارکوس و کیتایاما (۱۹۹۱) معتقدند در فرهنگهای فردگرا باور بر این است که فرد مستقل باشد. “خود” در چنین فرهنگی پایدار و استوار، خودبسته، متاقر از صفات، پسندها و هدفهای فردی و بیانگر و ابراز کننده است.
همچنین نشان داده شده است که طبقهی اجتماعی نیز ممکن است عامل مهمی در پیدایش این مشکل باشد. این یافتهها بین طبقهی اجتماعی پایینتر و ابتلا به ناگویی هیجانی همبستگی مثبت یافتهاند. این نتایج همچنین ناگویی هیجانی را به عنوان پدیدهای که با میزان مهارتهای اجتماعی رابطه دارد، معرفی میکند (لوملی و همکاران، ۱۹۹۶). موقعیت خانوادگی و اجتماعی نیز با ناگویی هیجانی مرتبط است. ناگویی هیجانی در بزرگسالی با کودک ناخواسته بودن یا متولد شدن در خانوادهای با کودکان زیاد همبستگی دارد. ناگویی هیجانی در افراد متولد شده در نواحی روستایی بیشتر از افراد متولد شده در نواحی شهری است (جاماکا، کوکونن، ویجولا، لاکسی و کارونن، ۲۰۰۳).
پیشینه پژوهشی ناگویی هیجانی
افرادی که در توانایی تنظیم هیجان خود نقص دارند، تمایل بیشتری به تجربهی شدیدتر و پایدارتر هیجانات ناسازگارانهی خود داشته و به احتمال بیشتری از انواع اختلال روانی مثل افسردگی و اضطراب و حتی اختلالات شخصیتی رنج میبرند (فارمر و کاشدان، ۲۰۱۲). پژوهشهای متعددی رابطهی ناگویی هیجانی با اختلالهای افسردگی (برای مثال هینتیکا[۳۳۷] و همکاران و ۲۰۱۴؛ ماتن و جنکاز ،۲۰۱۳؛ برتوز و همکاران ،۲۰۱۳؛ کوهانس و واتسون، ۲۰۰۳؛ ساریجاروی، سالمینن و تویکا، ۲۰۰۱؛ هونکالامپی، هینتیکا، سارنین، لتونن و وینمکی، ۲۰۰۰)، اضطراب (برای مثال مارگالیت، بن هار، بریل و واتین ،۲۰۱۴؛ بشارت، ۱۳۸۷؛ بشارت، زاهدی و نوربالا، ۱۳۹۲؛ کوکس، سوینسون، شولمن و بوردو، ۱۹۹۵) و شماری دیگر از اختلالهای روانی و بدنی (برای مثال اورن، سینار و اورن، ۲۰۱۲؛ والر و شیدت، ۲۰۰۶؛ هیوس و گالون، ۲۰۱۱؛ ریچاردز، فورچن، گریفیتس و مین، ۲۰۰۵؛ لواس، اسپرانزا، پام- اسکاتز، پرز- دیاز و کارکاس، ۲۰۱۲) را مورد تایید قرار دادهاند.
هاویلند و همکاران (۲۰۱۴) بیان کردند بین دو بعد دشواری در تشخیص و شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات با افسردگی ارتباط مثبتی وجود دارد و تمرکز بر تجارب بیرونی که بعد دیگری از آلکسیتایمیا است با افسردگی در ارتباط نیست. مطالعات ماتن و جنکاز (۲۰۱۳) ارتباط بعد دشواری در توصیف احساسات با افسردگی را تایید میکند. مطالعاتی وجود دارند که مطرح میکنند سطح آلکسیتایمیا همراه با کاهش علائم افسردگی کاهش مییابد (دی گروت[۳۳۸] و همکاران، ۱۹۹۵؛ به نقل از کاروکیوی، ۲۰۱۱). پژوهشهای صورت گرفته در مورد ارتباط آلکسیتایمیا و اضطراب نسبت به موارد مرتبط با افسردگی کمتر است. ولی موارد نشان داده شده که آلکسیتایمیا در افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی بیشتر دیده میشود و ارتباط بین اضطراب و برخی از ابعاد آلکسیتایمیا همچون “دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات” را تایید نمودهاند (مارگالیت، بن هار، بریل و واتین، ۲۰۱۴؛ هندریکس، ۲۰۱۳؛ برتوز و همکاران، ۲۰۱۳).
نتایج بدست آمده از پژوهشهای مختلف (فورچن، ریچاردز، گریفیتس و همکاران، ۲۰۰۵؛ پیکاردی، مازوتی، گاتانو، کاتاروزا، بالیوا، ملچی، بیوندی و پاسکویینی، ۲۰۰۵؛ پیکاردی، پاسکویینی، گاتاروزا و همکاران، ۲۰۰۳؛ پیکاردی، پاسکویینی، گاتاروزا، گاتانو، بالیوا، ملچی، تیاگو، کامایونی، آبنی و بیوندی، ۲۰۰۳؛ پیکاردی، پاسکویینی، کاتاروزا، گاتانو، ملچی، بالیوا، کامایونی، تیاگو، آبنی و بیوندی، ۲۰۰۳؛ پیکاردی، پاسکویینی، کاتاروزا، گاتانو، بالیوا، ملچی، پاپی، کامایونی، تیاگو، گوبلو و بیوندی، ۲۰۰۳) بیانگر حضور آلکسی تایمیا در افراد مبتلا به اختلالهای پوستی بودهاست.
مطالعهی مورد شاهدی پیکاردی (۲۰۰۳) ارتباطی بین شروع ریزش مو و حوادث استرسزا در زندگی نیافت بلکه وی دریافت که بیماران دچار طاسی مو، دارای اجتناب بالاتر در روابط دلبستگی، آلکسی تایمیا/ ناگویی هیجانی بالا و حمایت اجتماعی ضعیف بودند. وی پیشنهاد میکند که هم دلبستگی اجتنابی و هم ناگویی هیجانی نشانگر نقایص در نظمجویی هیجانی است که میتواند با خودتنظیمی روانشناختی مختل مرتبط باشد که منجر به بیماریهای روانتنی از طریق مکانیسمهای غدد درونریز عصبی- روانی یا ایمنیسازی روانی- عصبی حتی در غیاب استرس شود. در پژوهشهای مختلف (تیلور[۳۳۹]، ۱۹۸۴؛ به نقل از مارگالیت، بن هر، بریل، وانتین، ۲۰۱۴؛ فورچن، ریچاردز، گریفیتس و همکاران، ۲۰۰۲؛ پیکاردی، پاسکویینی، گاتاروزا و همکاران، ۲۰۰۳؛ ریچاردز، فورچن، گریفیتس و ماین، ۲۰۰۵) اشاره شده است افراد مبتلا به ناگویی هیجانی به این دلیل که مشکلات شناسایی احساسات، دشواری در توصیف احساسات فردی، فقر زندگی خیالی و اشتغال ذهنی بیش از حد با علائم فیزیکی و حوادث خارجی دارند، ممکن است تنظیم هیجانی ضعیفشان منجر به تاثیر تمایز نیافته و آسیب شناسی فیزیکی احتمالی شود. تنظیم هیجان فرآیندی پیچیده شامل تعامل بین سیستمهای عصبی- جسمانی[۳۴۰]، حرکتی- اجرایی[۳۴۱] و شناختی- تجربی[۳۴۲] هیجان است. به همین دلیل ناگویی به شکلهای مختلف مانند ناتوانی در مفهومپردازی عاطفه، ناتوانی در تفاوت بین هیجانها، ناتوانی در تجربهی هشیار هیجان یا ناتوانی در تشریح استرسی که به طور خودکار به نارساکنشوری بدنی تبدیل شده است، ظاهر میشود (نمیا، ۲۰۰۰).
ناگویی هیجانی عبارت است از آشفتگی در کنشهای عاطفی و شناختی، همراه با ناتوانی تبدیل انگیختگی عاطفی تجربهها به احساسات و تخیلهایی که نماد و نشانهی هیجانها. افراد دچار ناگویی هیجانی در بازشناسی، آشکارسازی، پردازش و تنظیم هیجانها با دشواریهایی مواجهند. به طور کلی، ناگویی هیجانی به عنوان نقص در خود نظمجویی هیجان درنظر گرفته میشود. وقتی اطلاعات هیجانی نتوانند در فرآیند پردازش شناختی، ادراک و ارزشیابی شوند، فرد از نظر عاطفی و شناختی دچار آشفتگی و درماندگی میشود. تنظیم و مدیریت هیجانها نیز به منزلهی عملیسازی هیجانها (فرآیند گذار از پردازش به عمل) در دو سطح رفتارهای شخصی و بین شخصی، دچار اختلال میشود. ناگویی هیجانی دارای سه مولفه میباشد: دشواری در شناسایی احساسات، دشواری در توصیف احساسات و تفکر عینی. افراد مبتلا به ناگویی هیجانی، نمیتوانند بین هیجانهای خود، آنگونه که وجود دارند تمایز ایجاد کنند. در بسیاری از مواقع، این افراد در درون خود تغییرات بدنی مانند تغییر در ضربان قلب، انقباضهای معده، سوزش معده و یا حتی سرخ شدن چهره به صورت تغییر بیرونی را احساس میکنند ولی وقتی از مشکل آنها سوال میشود واژهای برای بیان این تغییرات نمییابند و یا به اصطلاح موضوع صحبت را تغییر میدهند. افراد مبتلا به ناگویی هیجانی با وجود شرایطی که در آن به سر میبرند، مانند تصور خودشان در جهانی از هیجانهای نامتمایز که در درون خود احساس میکنند، ناگزیرند سبک شناختی خود را به سمت جهان بیرونی تغییر دهند: جهانی مملو از واقعیتهای عینی و موضوعات مادی و واقعی. نتایج بدست آمده از پژوهشهای مختلف بیانگر حضور ناگویی هیجانی در افراد مبتلا به اختلالهای پوستی بودهاست. افراد مبتلا به آلکسی تایمیا به این دلیل که مشکلات شناسایی احساسات، دشواری در توصیف احساسات فردی، فقر زندگی خیالی و اشتغال ذهنی بیش از حد با علائم فیزیکی و حوادث خارجی دارند، ممکن است تنظیم هیجانی ضعیفشان منجر به تاثیر تمایز نیافته و آسیب شناسی فیزیکی احتمالی شود. تنظیم هیجان فرآیندی پیچیده شامل تعامل بین سیستمهای عصبی- جسمانی، حرکتی- اجرایی و شناختی- تجربی هیجان است. به همین دلیل ناگویی به شکلهای مختلف مانند ناتوانی در مفهومپردازی عاطفه، ناتوانی در تفاوت بین هیجانها، ناتوانی در تجربهی هشیار هیجان یا ناتوانی در تشریح استرسی که به طور خودکار به نارساکنشوری بدنی تبدیل شده است، ظاهر میشود.
مبانی هیجان
شواهد حاکی از آن است که انسانها با یک سری پاسخهای هیجانی اولیه متولد میشوند و اگر چه این پاسخهای هیجانی در همهی فرهنگها و جوامع مشابه است و در پاسخ به محرکهای درونی و بیرونی رخ میدهد، اما افراد راهبردهای متفاوتی را در پاسخ به محرکها میآموزند. بنابراین هیچگاه دو فرد پاسخهای هیجانی یکسانی به یک محرک از خود نشان نمیدهند (کوردوا، وارن و جی، ۲۰۰۵).
هیجان نقش مهمی در جنبههای مختلف زندگی نظیر سازگاری با تغییرات زندگی و رویدادهای تنیدگیزا ایفا میکند. اصولا، هیجان را میتوان واکنشهای زیستشناختی به موقعیتهایی دانست که آنها را یک فرصت مهم یا چالش برانگیز ارزیابی میکنیم و این واکنشهای زیستی با پاسخی که به آن رویدادهای محیطی میدهیم، همراه میشوند (گارنفسکی، ون در کومر، کریج، تردس، لگرستی و تینو، ۲۰۰۲). پاسخهای هیجانی اطلاعات مهمی دربارهی تجربهی فرد در ارتباط با دیگران فراهم میکنند. با این اطلاعات انسانها یاد میگیرند که در مواجهه با هیجانات چگونه رفتار کنند، چگونه تجارب هیجانی را به صورت کلامی بیان کنند، چه راهکارهایی را در پاسخ به هیجانها بهکار برند و در زمینهی هیجانهای خاص، چگونه با دیگران رفتار کنند.
علیرغم اینکه انسان در هر لحظه از زندگی روزمره خود با هیجانهای مختلفی درگیر است اما ارائهی تعریفی واحد که مورد تایید اکثریت صاحب نظران باشد، کار بسیار دشواری است. لذا تعاریف متعددی از هیجان ارائه شده است. در این بین یکی از کاملترین و مقبولترین تعاریف برای هیجان توسط فیشر و همکارانش ارائه شده است. فیشر و همکارانش (۱۹۹۰؛ به نقل از مارگیتیکز، ۲۰۱۱) سعی بر آن داشتند تا با در نظر گرفتن ابعاد مختلف ارائه شده از هیجان در تعاریف گوناگون، برای این مفهوم تعریفی ارائه دهند. در این تعریف هیجان عبارت است از مجموعهی پیچیدهای از عوامل ذهنی و عینی که توسط عوامل عصبی و همرمونی مخابره میشود و عوامل زیر در پدیدآیی آن دخالت دارند:
روشهای شناختی (ارزیابی شناختی)
فرآیندهای فیزیولوژیک
تمایل به بروز رفتار
احساسات ذهنی
رفتارهای غیر کلامی
در اکثر مطالعات به جای هیجان، از واژههای دیگری مثل خلق و عاطفه استفاده میشود که از لحاظ مفهومی و تجربی با هم تفاوت دارند. هیجان زیر مجموعهای از عاطفه و زنجیرهی انعطافناپذیری از پاسخها است که توسط حوادث بیرونی یا عوامل داخلی برانگیخته میشود و به منطور انطباق فرد صورت میگیرد (گروس، ۲۰۰۳؛ به نقل از آمستاتر، ۲۰۰۸). هیجانها به انواع گستردهای از پاسخها اطلاق میشود که میتواند از خفیف تا شدید، مثبت تا منفی، عمومی تا خصوصی، کوتاه مدت تا بلندمدت، ابتدایی تا ثانوی تغییر یابند (کرینگف ۲۰۱۰). هیجانات چند بعدی هستند و شامل عناصر فیزیولوژیکی، رفتاری و تجربی میباشند (لنگ، ۱۹۹۴؛ به نقل از آمستاتر، ۲۰۰۸). سالها پژوهش، به وضوح بر نقش مهم هیجانها در بسیاری از جنبههای زندگی روزانه و همچنین تاثیر آنها در سازگاری با فشارها و بحرانهای زندگی صحه گذاشتهاند. اساسا، هیجانها واکنشهای زیست شناختی هستند که زمانی برانگیخته میشوند که فرد موقعیت را حاوی چالشها یا فرصتهای مهمی ارزیابی میکند و پاسخدهی وی را در برابر رویدادهای محیطی عمده منسجم میسازند (گروس و مونیاس، ۱۹۹۵).
دیدگاههای کارکردی اخیر تاکید دارند که هیجانات نقشهای مهمی را مثل آمادگی برای پاسخهای رفتاری ضروری، فراهم کردن تصمیم گیری، تقویت حافظه رخدادهای مهم و تسهیل تعاملات بین فردی ایفا میکند. ولی متاسفانه در مورد طبیعت هیجان اتفاق نظر وجود ندارد (گروس، ۲۰۰۷). گروس و تامپسون (۲۰۰۷) با استناد به پژوهشهای مختلف پیشنهاد میکنند که حضور افراد در موقعیتی که آن را مرتبط با اهداف خود میدانند باعث برانگیختگی هیجانها میشود. در این رابطه، آنها مدل توجیهی هیجان را ارائه کردهاند (تصویر ۲). با توجه به این مدل، زمانی که فرد در موقعیت مرتبط با اهداف خود قرار گیرد، فرآیندهای توجهی فعال شده و به دنبال آن ارزیابی صورت میگیرد. نظریههای مختلف تعاریف متعددی از این فرآیندهای ارزیابی دارند ولی به هر صورت این فرآیند باعث تولید پاسخهای هیجانی شده و منجر به تغییراتی در نظامهای تجربی، رفتاری و عصبی-زیستی میگردد و به دنبال آن، پاسخ موقعیت را تشدید کرده و چرخهای به شکل زیر ایجاد میشود:
تصویر ۲-۲٫ چرخهی توجیهی هیجان
تعریف نظمجویی هیجان
دیدگاه گذشتگان دربارهی هیجان تا حدودی با اشتباه همراه بوده است. به عنان مثال در گذشته تصور بر این بود که هیجانها الگوی ثابتی دارند، خودکار و غیر قابل کنترل هستند (سولومون، ۱۹۷۲؛ به نقل از آمستاتر، ۲۰۰۸). اما اکنون پذیرفته شده که هیجانها انطافپذیر و قابل کنترل هستند و روشهای زیادی برای کنترل هیجانات وجود دارد. از اینرو اصطلاح نظمجویی هیجان مطرح گردید (گروس، ۱۹۹۸؛ به نقل از آمستاتر، ۲۰۰۸).
علاقهی همزمان به نظمجویی هیجان، همچنین پیشنهاد کاربردهایی در زمینهی آسیبشناسی روانی، نویدبخش بهبود دیدگاههای نوین در عرصهی رشد هیجانی است (تامپسون، ۱۹۹۴). ریشههای پژوهش در اینباره به مطالعهی دفاعهای روانشناختی (فروید، ۱۹۵۶-۱۹۲۶؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷)، استرس و مقابلهی روانشناختی (لازاروس، ۱۹۹۶؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷)، نظریهی دلبستگی (بالبی، ۱۹۶۹؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) و البته نظریهی هیجان (فریجدا، ۱۹۸۶؛ به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷) بر میگردد. علیرغم توافق همگانی آشکار دربارهی فقدان تعریف جامعی در زمینهی نظمجویی هیجان، هنوز گوناگونی قابل توجهی در تعریف ضمنی این مفهوم مشاهده میشود که توسط نظریهپردازان و پژوهشگران مختلف ارائه میشود (تامپسون، ۱۹۹۴).
تنها توجه به این جنبه که نظمجویی نامناسب هیجان، ناسازگارانه و برعکس، نظمجویی مناسب آن سازنده است، بیش از حد ساده انگارانه است. ارزش مفهومی نظمجویی هیجان وسیلهای است برای فهم اینکه چگونه هیجانها توجه و فعالیت را ساماندهی و کنشهای راهبردی، دیرپا یا قدرتمند را تسهیل میکنند تا بر موانع فائق آیند، مسائل را حل کنند و همزمان منجر به حفظ بهزیستی شوند؛ همانطور که در عین حال ممکن است استدلال و برنامهریزی را دچار نقص کنند؛ تعاملات و روابط بینفردی را بغرنج ساخته و سلامت را به مخاطره اندازند (گروس و مونیاس، ۱۹۹۵). مفهوم نظمجویی هیجان بسیار وسیع میباشد و طیف وسیعی از فرآیندهای هشیار و ناهشیار فیزیولوژیک، رفتاری و روانشناختی را در بر میگیرد. این راهبردها به تحول هیجانی، شناختی و اجتماعی افراد بستگی دارند. نظمجویی هیجان میتواند به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، گذرا یا درازمدت، رفتاری و یا شناختی صورت گیرد (گروس، ۲۰۰۷).
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت pipaf.ir مراجعه نمایید. |